تازه شروع به کار کردم اگه زیاد خوب نیست دیگه ببخشید
خلاصه نتیجه اومد و ما هم تو اوج دیپرسی بودیم که همه هی میومدن تبریک بگن منم که قیافم عین تربچه گندیده بود همه شاخشون در اومده بود که این بچه چه مرگشه خلاصه رفتیم تو سایت ببینیم چه مدارکی میخواد واسه ثبت نام چشتون روز بد نبینه خدا رحم کرد کارت عروسی ننه بابامونو نخواستن فقط هر چی که فکر کنین خواسته بودن دیگه بابامونم هی بهمون استرس میداد همه چیو اماده کن اونجا راش دوره ثبت نام نمیکنن بماند که رییس جمهور محترم میون حیری ویری بعد عید فطرم تعطیل کرد ما موندیم دهن باز که کی بریم مدارکو از مدرسه بگیریم انقدر استرس داشتم دیگه مخ همرو خوردم اونقدری که مامانم با یه نگاه بم فهموند دهنتو ببند یا ببندمش منم که همیشه خدا گوش به فرمان مادر از ترس ملاقه دهان مبارک را بستیم اما فقط چند دقیقه به طول انجامید
بعد دیدم اوضاع خطرناکه کله مبارک را که مورد حمله یک عدد خیار بود دزدیدم خلاصه روز موعود رسیدو رفتیم سمت همدان با کی؟ با بابا وداداش فکر کنین کسایی که همش باهاشون دعوا دارم خلاصه من پشت نشستم و اونا جلو دیگه چه جونی دادم اونجا بگذره هر کی منو میدید میگفت این دختره کم داره.اخه من تکیه میدام به در پامم میذاشتم رو پنجره بعد با صدای بلند و حرکات جینگیلی شروع میکردم به خوندن با سی دی خلاصه دیگه ابرو حیثینم رفت .راهم که اشتباه رفتیم و دیر رسیدیم واسه نهار قزوین اونجا موقع نهار من یه لحظه فکر کردم خونمونیم عینه وحشیا از گشنگی افتادم رو غذا لپمو پر میکردم قاشق های گنده گنده میذاشتم دهنم که یهو به خودم اومدم دیدم میز بغلی مرده چشاش اندازه گردو شده داره نگام میکنه منم به روی مبارک نیاوردم و ادامه دادم تازه یاداوری کنم که کفشم هم به خواب بود فکر کنید مردم چه فکری میکردن
تا رسیدیم همدان همین اولین هتلی که به چشمون خورد رفتیم توش اسمش باباطاهر بود حالا پارکینگ داشتا ما عینه ای کیو ها اومدیم جولوی در ورودی هتل اونجا هم اتفاق مسخره ای افتاد بابام که یه لحظه وایساد دو تا ماشین پشتمون شروع کردن به بوق زدن شما تصور کنید خیابون ۴ لاین بود و سه لاین خالی یارو نمیومد بره اخر بابام اومد اینور تارفتن چند تا دخنر اون پشت بودن به بابام گفتن خر فکر کنید!!!اخر بی ادبی بود
هتلش مثلا ۴ ستاره بود اما ما که شباهتی ندیدیم یه اتاق گرفتیم شبی ۱۲۵ تومان هیچیم نداشت دروس درمون یه یخچال خالی دو تا تخت یه حموم،
کلا شیک نبود اما بدم نبود شام هم تو حیاط هتل بود چون تو سالن یه خانومی مهمونی داده بود تو حیاطم همه مهمونای پتروشیمی بودن یه عالمه گربه هم اونجا بود البته کاری به ادما نداشتن اما یه یارو اونجا بود با جارو میزد تو کمر گربه ها چقدر وحشیانه مردم ایران هیچ ارزشی واسه حیوونا قائل نیستن شمایی که انقدر شعار زندگی ادمارو میدین این حیوونا افریده خدا نیستند؟ حق زندگی ندارن؟ عین یه کپه اشغال باهاشون رفتار میشه.خلاصه کلی با بابام دعوا گرفتم به اقاهه بگه نزنه
من استیک سفارش دادم که البته بیشتر شبیه کوکو بود بعدم رفتیم اتاق من از سر شب هی غر میزدم اخه خانوم پذیرش شناسنامه منو گرفته بود هی غر میزم که شناسنامه رو واسه ثبت نام میخوام اخرش رفتیم گرفتیم
خانومای اونجا لباسشون بامزه بود یه چیز بیضی جای کلاه سرشون بود.ماهم همش سوتی میدادیم منم که کفش به خواب بود مانتومم تو ماشین چروک اونجام که خیره سرشون جای باکلاسا بود منم از این فکرا خندم میگرفت واسه خودم میخندیدم دیگه رفتیم اتاق واسه خواب بعد یه چای رفتیم اکتشاف تو کمدا و حموم چیزی نبود چز یه مجله دره پیت .تو حموم هم ۴ تا مسواک اینا بود فقط ضایع شدیم اومدیم خوابیدیم که فردا بریم ثبت نام....